بار دیگر عشق یاری حلقه بر در می زند
روزها و شب ها شکوه می کردی ز تنهایی ولی
با تو گفتم که عشق آخر به ما سر میزند
در جاده های انتظار منتظر کسی هستم
شاید بیاید
با آمدنش
پایان غمهایم
التیام دردهایم
روزهای خوش زندگی ام فرا خواهد رسید.
در لابلای امید و آرزوهایم
نام خوش زندگی ام
فقط نام تو میدرخشد
در فراسوی خیالم
با نگاه تو به آینده می نگرم
در گلستان زندگی ام
تنها به تو می اندیشم.
و صداقت گل نایابی است
و در چشم های شقایق ها نیز
عابر بی عاطفه ی غم جاری است
به چه کس باید گفت
که با تو خوشبخت ترین انسانم
خاطرات با تو بودن
آرامشم را بر هم می زند
چه پریشانی لذت بخشی است دلتنگ تو بودن
دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده
برای دیدنت...........
دیشب در خواب منتظر آمدنت بودم
اما به خوابم هم نیامدی و درد انتظار را در خواب هم حس کردم
تمام معنی هستی در نگاهت ریخته است
ساده ولی زیبا برایت لباس می پوشم
لباس سفیدی که می گویند رنگ پاکی است
ساده ولی زیبا دستهایت را در دستانم می گیرم
دستانی که همیشه و همه جا مرحم دل تنگم بوده اند
ساده ولی زیبا لبانت را می بوسم
لبانی که شیرین تر از عسل می خندند
ساده ولی زیبا در آغوشت می گیرم
آغوشی که گرمترین پناهگاه شب های سردم است
ساده ولی بی ریا ساده ولی با تمام احساسم
امشب می گویم : دوستت دارم
می توانستم فراموشت کنم
تا شبی چون آتش سوزان عشق
در فضای سینه خاموشت کنم
کاش آن شب در گلستان خیال
ای گل وحشی نمی دیدم تو را
تا نسوزم در خزان آرزو
کاش من هرگز نمی دیدم تو را
؟!