بانوی بهار
جامه در بر یکسر،
رداپوش درختان لیمو
و غنچه های بهار نارنج.
راحتی هایش برگ های پهن است و
گل آویزهای شرمگین
پر مایهمیکنند کجاوهاش را.
تماشای او را برون آی
در طول جاده ها.
می راند با درخش خورشید و
ترنم ترانه ها .
بانوی بهار
با تنفس تابناک
می خندد به تمامی درد های جهان .
باور نمی کند او را
که از زندگانی های پاشیده سخن می راند .
چگونه بخت آن تواند داشت
تا آنها را لمس کند در میان یاسمن های دلاویز؟
چگونه می تواند آنها را کشف کند
پژواک یافته در چشمه ساران،
طلای آینه
و آواز های درخشان؟
از شکاف های قهوه یی
در خاک بیمار
بوته های نسترن روشنی می پاشند
با چرخش های سرخ فام.
او جامه های توری خویش به تن می کند
خود را به رنگِ سبز می آراید،
بر فراز سنگ های تیری
[خاکِ]مُرده.
بانوی بهار،
با دست های با شکوهت
ما را به نام حیات
گل های سرخ افشان کن .
گل های سرخ لذت،
گل های سرخ بخشش ،
گل های عشق
و شادی.
وبلاگ خیلی قشنگی داری بازم به ما سر بزن